☂ ϟ ☁تبسمے بـہ ناچار ☁ ϟ ☂ واقعیـ بودیمـ باورمانـ نکردنـد.......مجازیـ شدیمـ
| ||
باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه؟! سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ،
می خورد بر بام خانه ، طعم ماتم . یاد می آرم که غصه ، قصه را می کرد کابوس ، بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش. می دویدم، می دویدم ، توی جنگل های پوچی زیر باران مدیحه ، رو به خورشید ترانه ، رو به سوی شادکامی .می دویدم ، می دویدم هر چه دیدم غم فزا بود غصه ها و گریه ها بود ، بانگ شادی پس کجا بود؟ این که می بارد به دنیا ، نیست باران ، نیست باران گریه ی پروردگار است، اشک می ریزد برایم. می پریدم از سر غم ، می دویدم مثل مجنون با دو پایی مانده بر ره ، از کنار برکه ی خون. باز باران ، بی کبوتر ، بوف شومی سایه گستر باز جادو ، باز وحشت ،بی ترانه ، بی حقیقت کو ترانه؟! کو حقیقت؟! من هنوزم در شگفتم ، در سوالم ، که چرا می گویند:
زیر باران باید رفت...
[ چهارشنبه 91/3/24 ] [ 2:3 عصر ] [ Razie.Aminzadeh ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |