سفارش تبلیغ
صبا ویژن

☂ ϟ ☁تبسمے بـہ ناچار ☁ ϟ ☂
واقعیـ بودیمـ باورمانـ نکردنـد.......مجازیـ شدیمـ 
قالب وبلاگ
لینک دوستان
*

مرد مسنی به همراه پسر25ساله اش در قطار نشسته بودند.

در حالی که مسافران در صندلی های خود نشسته بودند،

قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار پسر25ساله که در کنار پنجره نشسته بود

پر از شور و هیجان شد.

دستش را از پنجره بیرون برد

و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد،

فریاد زد:پدر نگاه کن درخت ها حرکت میکنند.

مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.

کنار مرد جوان زوج جوانی نشسته بودند

که حرف های پدر و پسر را میشنیدند و

از پسر جوان که مانند یک کودک5ساله

رفتار می کرد،متعجب شده بودند.

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد:

پدر نگاه کن،رودخانه،حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند.باران شروع شد.

چند قطره باران روی دست پسر جوان چکید و با لذت آن را لمس کرد

و دوباره فریاد زد:پدر نگاه کن.باران میبارد.آب روی دست من چکید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند:

چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟

مرد مسن گفت:ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم.

امروز پسرم برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند...


[ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 12:26 عصر ] [ Razie.Aminzadeh ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

..:: بسم الله الرحمن الرحیم ::.. "وَ إِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ"
موضوعات وب
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 29
کل بازدیدها: 267417